ice girlوعروسي

ice girl

 

سيلوم .خوبين؟؟

 

رفتم عروسي ،اومدم

 

خيلي خوش گذشت.خالمينا هم اومده بودن

 

اوف شامو ساعت12دادن 

 

مارو بگو هيچي نميخورديم شامو بااشتها كامل بخوريم

 

 

واما  ماجرااز اول:

 

خالمينا امروز ظهر اومدن اخه بسر خاله جون امتحان داشت نتونستن ديشب بيان

 

اومده بودن خونه مام بزرگ.ماهم رفتيم اونجا

 

 

زن بسر خاله كه بهش زنداداش ميگم زنگيد گفت تو باهاشون نرو بيا

 

خونه مامان من باهم بريم تو وداداش ومن

 

من

 

رفتم بعد ماچ وموچ كرديم .بعدم رفتيم عروسي .رفتيم تو

 

همه اومدن بودن جزما.منم اينجوري شده بودم

 

 

دي حالا با اينا ماچ وموچ واحوال برسي كن.اون ميگفت ماشالا

 

 

ايشالا عروسي خودت اين ميگفت عروس شي خوشبخت شي .

 

اي بابا .اينا گفتن ما شديم عروس

 

 

بالاخره نشستيم .نمينشستيم بهتر بود ابجي دوماد اومد گفت باشين

 

دوتاتون برقصين.منو زنداشي خيلي صميمي هستيم .معروفيم تو

 

باهم بودن.هرجا بريم دوتامونو باهم ميرقصونن

 

ميگيم باشه خودمون ميرقصيم ولي بذارين يكم بعد.ميگن نه الان

 

اينجوري بوديم تركونديم اساسي

 

 

اين زنداداشه سير نميشد كه  .يواشكي ميگفتم بسه .كو گوش شنوا.

 

گفشم گمونم باشنه نداشت نردبان بود.مردم حسابي .جو م گرفته بودم

 

 

 

ساعت شد يازده.دوباره يكي ديگه اومده باشين برقصين.دي بابا

 

دست بردارين با شكم گرسنه .خوشيا

 

ساعت دوازده بالاخره شامو اوردن اه اه.اخرش نفهميدم

چرا دير اوردن شامو .رستورانه چيش شده بود

هه هه تو يه چشم برهم زدن نوش جان كردم.حسابي چسبيد

نوشابه هم نوش جان كردم حسابي.ميميرم واسه نوشابه

 

 

تازه بابسر خاله جان يه ساله قهر بودم.تو عروسي اس زد اشتي كرديم.

خاطر خوام بود.الانو نميدونم ديگه
بعدشم دوباره رقص وشيرينيو.....

 

تازه با كلي نيني دوست شدم بازي كردم .اخ فداي نيني كوچولوها بشم

 

.عااااااااااشق بچم

 

من نيني ميخوام .چي ميشد بدون شوهر نيني دار ميشد.

 

شوهر نميخوام ولي بچه ميخوام .نيني ميخوام .تبل و خوشگل نهايت شيطون

 

هي روزگار.خب ساعت دو اومديم خونه

 

زود بريدم سر كامبيوتر .اومدم نت.....

 

 

هه هه ساعت الان سه هستش همه بايين بيدارن.

سر وصداشون تا اتاقم مياد .جلسه گذاشتن انگار.جلسه بعد عروسي

 


منم الحمدالله تا صبح بيدارم كارم اينه .اشكال نداره صبح جبران ميكنم

 

 

الان اين مهمه

 

خب ديگه من برم وب گردي ....

 

باباي



نظرات شما عزیزان:

پسری از جنس ثانیه ها
ساعت7:28---26 بهمن 1390

تقدیم به چشم هایی که در راه ماندند و دل هایی که آنها را ندیدند

تقدیم به اشک هایی که غرورشان شکست و عهدی که هیچکس با آنها نبست...

سلام خوش حال ميشم به وب من يه سربزنيد اميدوارم خوشتون بياد يه وبلاگ كاملا عاشقونه كه خاطرات منو عشقمه....
______________ %%%
_____________ %%%%%
____________ %%%%%%
_____________ %%%%
_____________ %%%
_____________ %%%
_____________ %%%
_____________ %%%
_____________ %%%
_____________ %%%
_____________ %%%
_____________ %%%__%%
_____________ %%%__%__%
_____________ %%%___%__%
_____________ %%%___%___%
_____________ %%%___%____%
_______ %%____%%%__%____%
______ %__%__%%%%%%__%%
______ %___%%_____%____%%
_______ %____%%%%%_%%
________ %___________%%
_________ %_________%%
________ %%__تاسه ميشمارم_%%
________ %%_________%%%
_______ %%___1.2.3____%%%
______ %%______________%%
_____ %%_______منتظرم_____%%
_____ %%_________________%%
_____ %%%______زودبيا______%%
______ %%_______________%%%
_______ %%%____________%%%
_________ %%%%________%%%
___________ %%%%%%%%%





پسری از جنس ثانیه ها
ساعت7:26---26 بهمن 1390
.



به موهاي مواج و زيباي اون خيره شده بودم و آرزو مي کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهي به اين مساله نميکرد .

آخر کلاس پيش من اومد و جزوه جلسه پيش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت :"متشکرم "و گونه من رو بوسيد .



ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمي خوام فقط "داداشي" باشم . من عاشقشم . اما... من خيلي خجالتي هستم ..... علتش رو نميدونم .



تلفن زنگ زد .خودش بود . گريه مي کرد. دوست پسرش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پيشش. نميخواست تنها باشه. من هم اينکار رو کردم. وقتي کنارش رو کاناپه نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهاي معصومش بود. آرزو ميکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از 2 ساعت ديدن فيلم و خوردن 3 بسته چيپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت : "متشکرم " و گونه من رو بوسيد .



ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمي خوام فقط "داداشي" باشم . من عاشقشم . اما... من خيلي خجالتي هستم ..... علتش رو نميدونم .



روز قبل از جشن دانشگاه پيش من اومد. گفت : "قرارم بهم خورده ، اون نميخواد با من بياد" .

من با کسي قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بوديم که اگه زماني هيچکدوممون براي مراسمي پارتنر نداشتيم با هم ديگه باشيم ، درست مثل يه "خواهر و برادر" . ما هم با هم به جشن رفتيم. جشن به پايان رسيد . من پشت سر اون ، کنار در خروجي ، ايستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زيبا و اون چشمان همچون کريستالش بود. آرزو مي کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمي کرد و من اين رو ميدونستم ، به من گفت :"متشکرم ، شب خيلي خوبي داشتيم " ، و گونه منو بوسيد .



ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمي خوام فقط "داداشي" باشم . من عاشقشم . اما... من خيلي خجالتي هستم ..... علتش رو نميدونم .



يه روز گذشت ، سپس يک هفته ، يک سال ... قبل از اينکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصيلي فرا رسيد ، من به اون نگاه مي کردم که درست مثل فرشته ها روي صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگيره. ميخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهي نمي کرد ، و من اينو ميدونستم ، قبل از اينکه کسي خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصيلي ، با گريه منو در آغوش گرفت و سرش رو روي شونه من گذاشت و آروم گفت تو بهترين داداشي دنيا هستي ، متشکرم و گونه منو بوسيد .



ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمي خوام فقط "داداشي" باشم . من عاشقشم . اما... من خيلي خجالتي هستم ..... علتش رو نميدونم .





نشستم روي صندلي ، صندلي ساقدوش ، توي کليسا ، اون دختره حالا داره ازدواج ميکنه ، من ديدم که "بله" رو گفت و وارد زندگي جديدي شد. با مرد ديگه اي ازدواج کرد. من ميخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اينطوري فکر نمي کرد و من اينو ميدونستم ، اما قبل از اينکه از کليسا بره رو به من کرد و گفت " تو اومدي ؟ متشکرم"



ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمي خوام فقط "داداشي" باشم . من عاشقشم . اما... من خيلي خجالتي هستم ..... علتش رو نميدونم .



سالهاي خيلي زيادي گذشت . به تابوتي نگاه ميکنم که دختري که من رو داداشي خودش ميدونست توي اون خوابيده ، فقط دوستان دوران تحصيلش دور تابوت هستند ، يه نفر داره دفتر خاطراتش رو ميخونه ، دختري که در دوران تحصيل اون رو نوشته. اين چيزي هست که اون نوشته بود :



" تمام توجهم به اون بود. آرزو ميکردم که عشقش براي من باشه. اما اون توجهي به اين موضوع نداشت و من اينو ميدونستم. من ميخواستم بهش بگم ، ميخواستم که بدونه که نمي خوام فقط براي من يه داداشي باشه. من عاشقش هستم. اما .... من خجالتي ام ... نيمدونم ... هميشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره
.......نیای به وبم سر نزنی میکشمتااا


Pink girl
ساعت18:32---23 بهمن 1390
عسیس دلمــ درستش کـــردمــ

rana
ساعت17:37---23 بهمن 1390
چشم عزیزیم ادرس وبت رو هم درس کردمممممممممممم

حامد
ساعت16:19---23 بهمن 1390
نظرهای طولانی رو خیلی دوست دارم .
نظر شما بی نهایت عالی بود ..واقعا عالی بود و خوشم اومد .
شاید شاهین فهیمه رو دوست داره ..شاید !!!!!!!!!!
خوشحال میشم بازم نظر داشتید بگید


حامد
ساعت15:04---23 بهمن 1390
سلام اتاق مخفی آپ شد ..خوشحال میشم نظر خوبتونو بگید ..........

rana
ساعت21:19---22 بهمن 1390
به به پس رفتی عروسی حسابی خوش گذروندی با بسر خاله هم که اشتی کردییی
ای جانم ایشااله عروسی خودت برقصی عزیزم ولی منو دعوت نکنی ها میکشمت راستی اپم بدو بیا


پرنسس پاریس
ساعت18:20---22 بهمن 1390
کادوی ولنتاین شما که سرجاش

ولی خدایی رسما دارم لِه می شم!


فازی
ساعت18:02---22 بهمن 1390
سلام اجی جونم ببخش دیراومدم خونه نبودم بیرون بودم عروسی که حسابی خوش گذشته هااین یاهوام بالانمیاددلم واست یه ذره شده

Pink girl
ساعت15:47---22 بهمن 1390
مر30 عزیییییییییییییییزم نظر لطفته

لینکیدمت


مربا
ساعت14:32---22 بهمن 1390
عزیزم

حامد
ساعت13:50---22 بهمن 1390
سلام . عید شما هم مبارک .
خواهش می کنم ....


NoNa
ساعت11:46---22 بهمن 1390
بیا عزیزم این وبمه تو که دوستمی رمزم نمیخواد

مریم
ساعت13:08---21 بهمن 1390
خب خداروشکرکه خالتینااومدنوخوش گذشت
بدم میادشام دیرمیدن اه
بووووووووووووووووووسسسسسسس برااجیم


پرنسس پاریس
ساعت10:19---21 بهمن 1390

خوش گذشت دیگه!!!
همیشه شاد و خوشحال باشی!!!
تقریبا آپ ام!


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در جمعه 21 بهمن 1390برچسب:,ساعت 3:20 توسط ice girl| |

Design By : Night Melody